زمان جنگ. من سرباز بودم نه از عمليات ونه از كشته شدن ترسى نداشتم. ولى هر موقع جابجايى بود ومارو به منطقه اى ميفرستادن كه گروهك كمله يا مجاهدين (منافقين) بود يه ترس عجيبى داشتيم واله نه از ترس مرگ. از نامردى و ناجوانمردانه جنگيدن ، نه به اسير رحم ميكردن ونه به مجروح. يا على
میدانید که این کومله ها چند تا از جوانهایمان را سر بریده اند اقایان کومله ها چرا سربازها را میکشید و چشمان خانوادشان را گریان میگذارید ااخرش که چی من از وقتی که بچه بودم اسم کومله ها را شنیده ام الان چهل سال داارم اقا وقتی نمیتوانید هیچ کاری بکنید چرا هموطن هایتان را میکشید خودتان هم نمیدانید چه میخواهید فقط تو رو خدا این جوانهایمان را کاری نداشته باشی پدر مادر یک عمر زحمت کشیده اند فرزندشان را بزرگ کرده اند و به جوانی رسانده اند بخدا انصاف نیست انها را بکشید
میدانید که این کومله ها چند تا از جوانهایمان را سر بریده اند اقایان کومله ها چرا سربازها را میکشید و چشمان خانوادشان را گریان میگذارید ااخرش که چی من از وقتی که بچه بودم اسم کومله ها را شنیده ام الان چهل سال داارم اقا وقتی نمیتوانید هیچ کاری بکنید چرا هموطن هایتان را میکشید خودتان هم نمیدانید چه میخواهید فقط تو رو خدا این جوانهایمان را کاری نداشته باشی پدر مادر یک عمر زحمت کشیده اند فرزندشان را بزرگ کرده اند و به جوانی رسانده اند بخدا انصاف نیست انها را بکشید
بکشیدش