مواجهه با جنگ برای انسان در هر دوره متفاوت است و در شرایط سخت حتی تجربه‌های آزموده به کارت نمی‌آید.

باشگاه خبرنگاران جوان - امروز را باید جشن بگیرم چون دیروز را جشن نگرفتم. زمان همیشه برای ما تونل‌هایی می‌سازد که فکر کنیم امروز بدترین روز است، در حالی که با سپری شدن ثابت می‌شود، دیروزی که گذشت بهترین روزمان بود!  با این عنوان می‌خواهم بروم به گذشته‌ای که احساس می‌کردم هیچ چیز خوبی در آن نیست.

گذشته که می‌گویم همین یک هفته پیش است، از زندگی سیر بودم، به عنوان یک خبرنگار، روزنامه‌نگار و منتقد سینما سوژه‌ها برایم اهمیت داشتند اما همیت کافی برای پرداخت به آن‌ها را نداشتم. یک کلام خدا را شکر نمی‌کردم، قدر عافیت نمی‌دانستم، چون غرق در اتیوپیای شخصی‌ام بودم. 

به زمین و زمان بد می‌گفتم، با اینکه همه چیز خوب بود. من یک انسان شبه‌مدرن بودم. مدرنیته با هوش مصنوعی و کارزار عمیق و بحر اطلاعاتی‌اش با دسته مقالات و اطلاعاتی که به راحتی در اختیارم می‌گذاشت، از طرفی مرا لبریز می‌کرد و از طرفی با خواندن مقاله‌ها، دچار سرخوردگی شخصی می‌شدم. 

فکر می‌کردم جهان با سرعتی بی‌مثال در حال عبور از من است. جهانی پر از چرخش، گذران با از سکه انداختن امر کهنه! و من برای اینکه بتوانم به سرعت این تشدید برسم نیاز دارم که حداقل ده نفر باشم. اما من ده نفر نبودم، یک نفر بودم که با نگارش یک مقاله کوتاه یا بلند نیاز به استراحت داشتم!

اما چه استراحتی، وقتی که در خواب‌هایم هم عنصری به عقب رانده بودم من حتی از تعبیر خواب‌های خودم قاصر بودم.خلاصه اینکه در روزگاری بودم که فکر می‌کردم حتی برای خواندن یک قطعه شعر هم وقت ندارم و باید بجنبم که از قافله عقب نمانم.

جهان ضرب‌الاجلی بی‌حوصله

دو ایده و کار ضرب‌الاجلی داشتم؛ اول اینکه هر طور شده به سرعت نه به لذت، رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» اثر پروست را بخوانم و در میانه کارهای روزمره، به داستان صوتی برادران کارامازوف گوش دهم. همچنین کتاب «نظریه‌های روایت» والاس مارتین هم لازم بود  برای گفت‌وگو با محمد شهبا، مترجم کتاب، آن را خوانده باشم. باز هم نه برای اینکه با نظریه‌های روایی آشنا شوم، برای اینکه بتوانم گفت‌وگوی با کیفیتی با شهبا را منتشر کنم.

همین‌جا بگویم قصدم از شنیدن رمان صوتی کارامازوف هم چیزی شبیه  همین بود؛ می‌خواستم اقتباس اکتای براهنی را از این کتاب دراثر سینمایی«پیرپسر» جستجو کنم. همه این‌ها و خیلی چیزهای دیگر که حوصله گفتن و طرح‌شان نیست. فقط مختصر اشاره می‌کنم که گاهی سرک به رمانی که در حال نگارش آن بودم هم می‌زدم. همه این‌ها روی دلم، تنم و سرم سنگینی داشت و فکر می‌کردم با این همه کار خواب و خوراک ندارم.

آن روزها برداشتم از نداشتن خواب و خوراک سطحی بود، چه روزهای خوبی بود؛ التهاب داشت اما التهابی از جنس تغییر و پیشرفت، با انسانی که در عصر حاضر هیچ چیزش شبیه انسان گذشته نیست، او حتی خواندن رمان و دیدن فیلم را نیز جزئی از وظایفش نهاده و لذت در جای دیگری مشغول است. نمی‌دانم شاید در لحظاتی که بی بندوبار و تنها به نیت هیجان و خنده، صفحه اکسپلور گوشی و یا اینستاگرامش را بالا و پایین می‌کند. به غیر از این دیگر همه چیز فقط با اندیشه تلاش برای بهتر شدن بود.

بمبی که میان سفره مردم خورد

ناگهان یک شب با صدای چند انفجار، همه زندگی‌ام را لکنت گرفت! انفجاری که ناقوس‎خوان شروع یک جنگ تمام‌عیار بود. صبح آن روز همه گفتند بمب به خانه شش نفر از فرماندهان نظامی ایران اصابت کرده، اما من معتقدم این بمب به همه خانه‌ها و به همه مردمم خورد. درست وسط سفره پهن‌مان، وقتی داشتیم مخلفات ذهنی و آینده‌نگرانه خود را روی سفره می‌چیدیم و نگاه می‌کردیم چه چیز کم است و چه چیز زیاد! وقتی چشم و ذهن‌مان مدام  تکرار می‌کرد این سفره ساده است و باید رنگین‌تر شود.

نه من، نه ایران، نه غزه، همانیم!

ما در پی خریدن ماشینی لوکس‌تر، زیباتر کردن صورت، گرفتن یک مدرک تحصیلاتی بالاتر، تغییر دکوراسیون منزل و اندام، خرید لباسی زیباتر و یا یادگیری مهارتی افزون‌تر بودیم، که دستی آمد و غائله را عوض کرد. تا نیمه چاشنی‌ای از دردی را به ما بچشاند که مصرف روزانه مردم مظلوم غزه است.

غزه تا چند وقت پیش برای من کلیپ‌های نیمه مستند کوتاهی بود که با دیدنش سرتکان می‌دادم و درنهایت می‌گفتم: «الهی بیچاره‌ها چه گناهی دارند، خدا اسرائیل را لعنت کند» و بعد می‌رفتم سر گاز تا غذای دلخواه آن روزم  را آماده کنم؛ اما امروز دیگر نه من، همان هستم، نه ایرانم، همان ایران و نه غزه همان غزه!

هر چند که هنوز راه زیادی مانده تا غزه را بفهمیم؛ یاد شعری از شاملو آرامم می‎کند؛ «آه... آری، انسان دشواری وظیفه است!» حالا سنگینی وظیفه انسان بودن را که بر همه وجودم سایه انداخته حس می‌کنم.

آن‌ها به خانه من آمدند

مواجهه با جنگ برای انسان در هر دوره متفاوت است و در شرایط سخت حتی تجربه‌های آزموده به کارت نمی‌آید. این را از خودم نمی‌گویم، صدای خسته شمس لنگرودی که قطعه‌ای از رمان خودش را می‌خواند به یاد می‌آورم. رمان «آن‌ها به خانه من آمدند- گاهی تجربه‌هایی که آدمی از سر گذرانده به کارش نمی‌آید...» گویا مواجهه با هر اتفاق در هر روز مواجهه‌ای نو با امری تازه و بدیع است.

بله، ما انسان قبل از انقلاب صنعتی نیستیم که حالا دردهای خود را در انسان غربی پیش و پس از جنگ جهانی دوم بکاویم. ما حتی مردم ایران در دهه ۶۰ نیستیم که با تجربیات هشت ساله جنگ تحمیلی، آماده رویارویی با این نبرد شویم. مردمی که سهم‌شان از اخبار جنگ، یک رادیو و یک تلویزیون با دو شبکه نیمه‌فعال بود و به محض شنیدن آژیر با هر لباسی که به تن داشتند در پناهگاه‌ها دور هم جمع می‌شدند و گاهی برای ساعات طولانی ماندن در پناهگاه یک هندوانه، پتو و تخمه هم با خود می‌بردند. من از روزهای هشت سال جنگ تحمیلی ایران و عراق همین به یادم مانده و سینمایی که در آن مردان بزرگی را تصویر کرده که تاثیرشان در زندگی من برای بهتر پیدا کردن مسیر است، زمانی که برای رسیدن به  مقصد باید از همت بیندازم واز باقری خارج شوم تا در ترافیک صیاد نمانم!

جنگی که شبیه سینما نیست!

اما امروز و در این جنگ، حالا همه ما یک تلویزیون ۲۴ ساعته همراه با خود حمل می‌کنیم که به دلیل اینترنت ملی چیزی مهم‌تر از اخبار جنگ در آن نمی‌شود یافت!  ما امروز اخبار جنگ را نه ساعت به ساعت که لحظه به لحظه مانند بازی فوتبال دنبال می‌کنیم! حالا مردمی که به واسطه تکنولوژی و قحطی ارتباط خانه همه چیزشان شده، به کجا کوچ کنند؟ از کتاب تا لپ‌تاب و قهوه‌های فوری شخصی تا تنها مبل و تختی که با عادت به آن الصاق شده‌اند. من این جنگ را کجای دلم بگذارم وقتی که هیچ چیزش شبیه به سینما و حتی مستندات جنگی نیست.

مردان غیور بر تراس خانه‌ها

من امروز، پس از پنج سال سکونت در آپارتمان، به واسطه صدای پدافندها، برای نخستین‌بار همسایه‌هایم را از پشت پنجره می‌بینم. این روزها انگار پشت بازوی مردهای دلیر و غیور ما یک انرژی و خشم فروخورده غمباد کرده. مردهایی که جنگ را نه در میدان نبرد که از تراس خانه دنبال می‌کنند و باید چشم در چشم زن و بچه‌هایشان به آسمان خیره شوند تا تحلیل دقیق‌تری از میزان احتمال خوردن پدافند‌ها را به خانه ارائه کنند.

 نظاره زیبایی تخریب‌گرانه

آری این جنگ هیچ چیزش شبیه آنچه که از جنگ سراغ داشتیم نیست، همه چیزش امروزی است جنگی که حتی در شلیک موشک‌هایش، به جای وحشت، باید زیبایی تخریبگرانه‌اش را نظاره‌گر باشیم و هر روز اخبار تل‌آویو را بیشتر از تهران و ایران بشنویم. مجبوریم که با تماشای خراب شدن برج‌ها و خانه‌های مردم ساکن در فلسطین‌ احساس غرور کنیم و بگویم احتمالا اوضاع بهتر خواهد شد؟ اما آیا به‌راستی اوضاع بهتر خواهد شد؟

 یک خط خبر، یک ابد خاطره

اثر جنگ در تاریخ در چند جمله خلاصه می‌شود. در حمله سال ۲۰۲۵ و در جریان جنگ ایران و اسرائیل که فلان قدر سال و یا ماه طول کشید، ایران موفق شد رژیم اسرائیل را شکست دهد. چیزی که در تاریخ می‌ماند همین چند جمله با تعدادی از آمار‌های عملیاتی است.

اما جنگ به این‌ها ختم نمی‌شود و آثارش تا ابد باقیست در هنر، در خاطرات، در جای خالی کشته‌ها و آرزوی مرگ نیمه کشته‌ها... در خانه‌ای که خراب شد و دیگر مثل قبل ساخته نشد. در زندگی که دچار وحشت شد و اضطراب عادتش شد.جنگ اثر ندارد. آثار دارد. آثاری که خلاصی از آن امکان‌پذیر نیست. آثاری که خود را در فقر، گرسنگی و عقب‌ماندگی و زخم‌های روحی همیشه باز نشان می‌دهد. 

جنگ یک بازی هیجان‌انگیز و رقت‌انگیز

گاهی با خودم فکر می‌کنم، به راستی در جهانی که به واسطه تکنولوژی، ادعای مدرنیته دارد؛ چرا هنوز شعله‌های جنگ می‌سوزد و می‌سوزاند؟ انسان اندرویدی سال ۲۰۲۵ که منازعاتش با جهان در بستر فضای مجازی است، درکی از مختصات وحشت و خشونت صریح در دنیای واقع ندارد و شاید هنوز احساس می‌کند دربستر یک بازی و‌ گیم قرار دارد.

انسان امروزی در شکل عمومیت یافته‌اش، اگر به میدان واقعی نبرد تن به تن برود، جز تعجب و انکار کاری از دستش برنمی‌آید.باید پذیرفت، ایده سیاه و فرومایه جنگ برای کسانی است که به واسطه سن و کهنگی عقاید خود باید به سالمندان بیندیشند، ایده‌ای که شهروندان واقعی جهان، از آن جز به یک بازی هیجان‌انگیز و رقت‌انگیز شناخت و درکی ندارند.

جنگ حاصل ارباب و رعیت مانده از جاهلیت

در عصرپیشامدرن، جنگ یک ایده عقب افتاده است و محصول یک بربریت از کار افتاده است. آن‌ها که نگذاشتند مردمان غزه و سایر مظلومان در جهان، در مسیر طبیعی انسان مدرن و جهان حاضر نفس بکشند، همچنان با تئوری ارباب و رعیتی در دوران جاهلیت دست و پا می‌زنند. جاهلیتی که عادت دارد، برای دیگری تصمیم بگیرد و به جای او فکر کند! ایده‌ای که امروز در مسئولان کشورهای به اصطلاح متمدن غربی، رئیس‌جمهور آمریکا و اسرائیل عقب‌مانده به جهان دیکته می‌شود.

قربانی آخر کارزار جنگ

این روزها می‌گذرد، هم برای ما و هم برای آن‌ها، آینده دور یا نزدیک می‌رسد. جهالت بی‌استفاده محکوم به شکست است اما ای کاش نسل ما در کارزاری که تئوری جنگ و فشار را دنبال می‌کند، آخرین قربانی این فاجعه انسانی باشد. امروز وقتی می‌گردم تا خودم را پیدا کنم، می‌بینم انسانی در خاورمیانه‌ام، با این اندیشه که قرار بود سرعتم را چند برابر کنم تا از قافله پیشران هوش مصنوعی عقب نمانم اما  به حاشیه رانده شدم. دسترسی‌هایم محدود شد و حالا باید نگران گرسنگی و فقر بعد از جنگ باشم. به خاورمیانه خوش آمدید.

منبع: روزنامه هفت صبح

برچسب ها: جنگ ، آثار جنگ
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
خبرنگار جوان
۰۹:۴۴ ۰۷ تير ۱۴۰۴
واقعا از این مقاله ای که کار کردید متاسفم، سراسر متن نا امید کردن مردم از آینده بود.