مادرهایی که سروکله زدن با بچه‌های قد و نیم قدشان برای خانه‌نشین کردنشان کافی بود ولی همه کودکان مظلوم را بچه‌های خودشان دیدند.

باشگاه خبرنگاران جوان - صدای بچه‌ها تمام آشپزخانه را برداشته. یکی از شانه مادرش آویزان است. یکی بسته‌های غذا را به هم ریخته. و یکی برای هم زدن دیگ کاچی، پا می‌کوبد. اما مادرها خنده شیرینی را روی لب‌هایشان کشیده‌اند که اصلا رنگ خستگی نمی‌دهد. به حساب ظاهر، سن و سالشان متفاوت است. از بیست ساله تا شصت و چند ساله. اما وجه مشترک همه‌شان یک چیز است و آن اینکه، همه‌شان مادرند. مادرهایی که سروکله زدن با بچه‌های قد و نیم قدشان برای خانه‌نشین کردنشان کافی بود ولی دلشان نخواست که فقط تماشاچی رنج جهان باشند و همه کودکان مظلوم را بچه‌های خودشان دیدند. در این گفت‌وگو پای صحبت «آمنه فتاحی» یا همان مادری نشسته‌ایم که قرار است برایمان از ماجراهای یک آشپزخانه پر خیر و برکت و متفاوت در یک گوشه از پایتخت بگوید. آشپزخانه‌ای که قصه‌های شنیدنی زیادی دارد؛ از مادرهایی که با بچه‌هایشان آمدند و سنگ تمام گذاشتند تا زن‌هایی با سمت‌های شغلی بزرگ که برای یک کار بزرگ‌تر پیاز خرد کردند!

اسم «آشپزخانه مقاومت» برای اینکه شم خبرنگاری‌ام را فعال کند کافی بود؛ بیشتر برایمان می‌گویید از این آشپزخانه خاص؟آمنه فتاحی:زمانی که آقا فرمان صادر کردند «بر هر مسلمان فرض است که به لبنانی‌ها کمک کند» ما زن‌های محله شمس‌آباد در مسجد دور هم جمع شدیم. با خودمان می‌گفتیم خب ما چه کار کنیم؟ و چه کمکی از دستمان برمی‌آید؟ آن هم در شرایطی که همه‌مان بچه کوچک داشتیم و حتی چند فرزندی هم بودیم. اولین جرقه‌ای که به ذهنمان رسید آشپزی بود. در آن لحظه تنها کاری که از دست همه آن جمع برمی‌آمد آشپزی بود. در نهایت با خودمان گفتیم غذا نیاز اولیه آدم‌ها است و اگر بپزیم فروشش آسان‌تر است. بعد از کلی بالا و پایین کردن تصمیم گرفتیم هفته‌ای یک بار در مسجد غذا بپزیم. بفروشیم. و از درآمدی که به دست آمد پول مواد اولیه را برداریم و بقیه‌اش را به سایت حضرت آقا واریز کنیم.

متصدیان مسجد با شما کنار آمدند؟ معمولا نگاه خاصی نسبت به حفظ فضای معنوی و تمیزی مسجد وجود دارد که با آشپزخانه زدن در تضاد است.

بله مخالفت‌هایی بود اما در این راه، متصدیان مسجد خیلی با ما همراهی کردند و حتی آشپزخانه را در اختیارمان گذاشتند. حاج آقای مسجد خیلی هوایمان را داشت و می‌گفت فروش را هم همین جا انجام دهید. یادم می‌آید یک تعداد از خانم‌های سن بالا که برای نماز به مسجد می‌آمدند با دیدن دیگ‌ها و شلوغ کردن بچه‌هایمان خیلی کلافه می‌شدند و غر می‌زدند اما باورتان نمی‌شود که در فاصله کمی، خودشان هم عضوی از آشپزخانه مقاومت شدند و کار را بزرگ‌تر کردیم.

برای تامین هزینه‌ها از نهاد یا سازمان خاصی کمک دریافت کردید؟

کل اتفاق دلی بود. ما حتی به در و همسایه هم نگفتیم. هنوز هم نمی‌گوییم و حتی شماره کارت و اینجور چیزها برای جمع‌آوری کمک‌های نقدی نمی‌دهیم. در شروع کار، همه زن‌هایی که این کار را کلید زده بودیم از جیب خودمان یک مبلغ گذاشتیم که راه بیفتد. بعد کم کم از سود فروش‌ها، هزینه‌های مواد اولیه را تامین می‌کردیم.

وقت‌هایی که کم می‌آوردید چه کاری انجام می‌دادید؟

ما یک قاعده‌ای را به عینه در این کار داریم و آن هم اینکه خداوند می‌فرمایند «ثم استقاموا»، یعنی استقامت بورزید؛ دقیقا همان موقعی که کار به بدختی می‌رسد و کاسه چه کنم دستمان می‌گیریم و به کلمه‌مان می‌زنیم؛ اگر استقامت کنیم و پا پس نکشیم خداوند بلافاصله برای ما گشایش می‌فرستند. ذهنیت حاکم بر آشپزخانه ما هم همین «ثم استقاموا» بود و با خودمان و خدای خودمان عهد بسته بودیم که آشپزخانه تحت هر شرایطی نباید تعطیل شود. و از روزی که شروع به کار کردیم حتی وقتی جنگ شد هم کار را متوقف نکردیم و زیر پدافند کار کردیم.از آن طرف نگاه ما مادرها هم جهادی و تشکلی بود. ما یه گروه مادرانه بودیم که قبل از شروع این کار با هم کتاب طرح کلی را می‌خواندیم و زمینه فکری داشتیم. آن تفکر سازمان یافته‌ای که در گروه نهضت مادریمان داشتیم باعث شد که موتور ما روشن شود و این انرژی بین همه ما در گردش بود. ما به مواسات و همدلی فکر می‌کردیم و راه‌حل مواسات همین آشپزی بود. در واقع نیامدیم خودمان را نادیده بگیریم و بگوییم که از دست ما کاری برنمی‌آید بلکه ذهنمان را فعال و پویا کردیم تا در آن شرایط سخت، توانمندیمان را کشف کنیم.

چطور با آشپزی توانستید تفکر مقاومت را در محله گسترش دهید؟ یک کاسه آش خریدن که حس مقاومت ایجاد نمی‌کند!

هدف اصلی ما این بود که آدم‌های بیشتری را درگیر این ایده آشپزخانه مقاومت کنیم. درست است که شروع کار با زن‌ها بود اما دلمان می‌خواست افراد مسن و مردها و حتی نوجوان‌ها و بچه‌های محل را هم پای کار بیاوریم. با اینکه این کار برای ما زحمت بیشتری هم داشت. ببینید، درگیر کردن افراد بیشتر و پخش کردن کار، برای کسی که مسوول هماهنگی است فشار بیشتری دارد. شما خودت برو سر کوچه، ده تا ظرف یکبار مصرف بخر راحت‌تر است تا بخواهی این کار را بین چند نفر تقسیم کنی. اما ما دوست داشتیم تفکر مقاومت را در محله گسترش بدهیم. و برای این کار، تصمیم گرفتیم اهالی محل را درگیر این کار کنیم. چرا؟ چون آدم‌ها وقتی درگیر کاری می‌شوند، دغدغه‌شان می‌شود و وقتی دغدغه شد وارد زندگی‌شان می‌شود.

ممکن است عملی‌تر و ملموس‌تر از تجربه‌تان درباره این کار اجتماعی توضیح بدهید

ببینید وقتی شما بیایید یک پوستر یا عکس یک بنر را در گروه بفرستید که بیایید از ما به نفع مقاومت و برای کمک به مردم مظلوم آش بخرید، یک سطح درگیری برای مخاطب ایجاد می‌کنید که حالا برای خرید می‌آید یا خیر. و این آش خریدن، خیلی پرچم مقاومت را در ذهن آن آدم بالا نگه نمی‌دارد. اما ما چه کار کردیم؟ آمدیم و اعلام کردیم که برای مثال می‌توانی در خانه‌ات پیاز داغ درست کنی؟ پس بیزحمت درست کن حتی اگر در حد ۲۰۰ گرم و آن را به دست ما برسان. این باعث می‌شود که آن زن وقتی دارد پیاز داغ درست می‌کند این تفکر مقاومت در ذهنش برود که من هم به قدر توان خودم دارم برای مقاومت کار انجام می‌دهم. همین، باعث ایجاد دغدغه می‌شود.

کمک‌ها فقط به جبهه مقاومت در لبنان بود؟

مگر می‌شود رنج کودکان غزه را دید و بی‌تفاوت نشست؟ هر عکس و فیلمی که از گرسنگی و زخم و شهادتشان که می‌دیدیم تنمان می‌لرزید. انگار بچه‌های خودمان بودند که زیر موشک‌ها تکه تکه می‌شدند. این تقسیم کار بین اهالی محل هم خدا را شکر باعث شد که کار شور خود را از دست ندهد. چرا؟شما وقتی یک کار را بین چهل پنجاه نفر پخش کردی و برای آن‌ها تبدیل به دغدغه شده، همان تعداد، کار را مال خودشان می‌دانند. و تبدیل می‌شوند به بخشی از کادر آشپزخانه مقاومت حتی اگر به اندازه رساندن هر چند هفته صد گرم پیاز داغ. ما کار را قاصدکی کردیم؛ انگار که یک قاصدک را فوت کردی و رفته به هزار جا. از لبنان و غزه تا یمن و ایران عزیزمان.

نگاه آدم‌هایی که در این کار مشارکت داشتند به آشپزخانه مقاومت چه بود؟

بعضی از آدم‌ها در این مسیر حاجت گرفتند. و این حاجت‌روایی آدم‌ها باعث شد که هم ایمان خودشان به برکت حرکت آشپزخانه بیشتر شود و هم دیگران را برای کمک و حضور ترغیب کنند. یکی از همین حاجت‌رواها، خانمی است که همسرش استاد تمام و متخصص یکی از تخصص‌های کمیاب یعنی هماتولوژی در دانشگاه تهران است. خود خانم هم دانشگاهی بود اما به خاطر مادر سه فرزند شدن فعلا خانه‌دار بودند. در کل فضای زندگی شخصی این خانواده، علمی بود. و خانواده‌ای بودند که اصلا نمی‌شد برچسب ناآگاهی را به آن‌ها چسباند. این خانم بعد از یک روز کمک کردن در آشپزخانه، آمد و در گروه اعلام کرد که همسرش مشکلی داشت، و ایشان به نیت حل مشکل همسرش برای کمک به آشپزخانه آمد و این مشکل حالا حل شده.

موردی پیش آمد که یکی از نمازگذاران با شما مخالفت شدیدی داشته باشد و این مشکل را چطور حل کردید؟

بالاخره حضور ما به همراه بچه‌هایمان و آشپزی و فروش غذا، آشفتگی و شلوغی زیادی در مسجد ایجاد می‌کرد. یکی از خانم‌های مسجدی که سن بالایی هم داشت خیلی با کار ما مخالفت می‌کرد و دائم اعتراض داشت. ما هم به هیچ شکل نمی‌توانستیم راضی‌اش کنیم که حضور ما فقط برای کمک به مردم مظلوم غزه است. تا اینکه یک روز خودش آمد و از همان جلوی در آشپزخانه آستین‌هایش را بالا زد.گفتیم «خیره حاج خانم اتفاقی افتاده؟» با چهره خندان پای دیگ ایستاد و تا خود اذان به ما کمک داد. وقتی خیلی اصرار کردیم که چی شده نظرش برگشته؟ گفت که دیشب در خواب، شهید مسجد را دیده که به پیرزن گفته خودش هم فردا می‌خواهد برای کمک به ما بیاید و این باعث شد یک تعداد از خانم‌های مسن مسجدی به جمع‌مان اضافه شدند و جالب اینکه می‌گفتند شما فرمانده‌اید و ما سرباز شماییم.امروز صبح یکی‌شان به من پیام داده که حضور شما به ما دلگرمی داده. یعنی این خانم‌ها که از جوان‌ها ناامید شده بودند وقتی می‌بینند مادرهای بچه‌دار که دست و پا بسته‌ترین قشر جامعه هستند این‌طور پای کار آمده‌اند خودشان هم ترغیب می‌شوند.

در دوران جنگ دوازده روزه کارهای آشپزخانه چطور پیش رفت؟ حتما آن موقع کمک‌های حاصل از فروش غذاها را به داخل اختصاص دادید؟

 ببنید پدافندها داشتند می‌کوبیدند و محله شمس‌آباد هم پر سروصدا بود. ما زیر صدای پدافند داشتیم می‌پختیم و فروختیم. جالب اینکه کارهای آشپزخانه مقاومت در روزهای جنگ برای ما مادرها حکم تراپی داشت! من خودم آرامش‌بخش می‌خوردم قبل از اینکه به آشپزخانه بیایم. بالاخره شرایط جنگی بود و من نگران خانه و بچه‌هایم بودم. از شدت استرس باورت نمی‌شود اما دست‌هایم می‌لرزید ولی وقتی دوباره توی آشپزخانه مقاومت دور هم جمع شدیم، مثل یک مشاوره روانشناسی برای ما شد. حالمان خوب شد. استرس‌هایمان کمتر شد. چرا؟ چون از یک طرف، دستی مشغول شدیم و اصلا دیگر وقت نکردیم به پدافند فکر کنیم. یک قسمت دیگرش هم به خاطر این بود که حس مفید بودن آن هم در شرایط جنگی بهمان دست میداد و استرسمان کمتر می‌شد. و من دیگر آرامش‌بخش نخوردم.

در روزهای جنگ اتفاقی افتاد که توی ذهنتان مانده باشد؟

شرایط سختی بود. غذا که می‌پختیم برای ارسال به پیک‌های اینترنتی درخواست می‌دادیم اما هیچ‌کس آن روز درخواستمان را قبول نمی‌کرد. من و بسته‌های غذا جلوی در مسجد ایستاده بودم که آخر سر یک نفر درخواست را قبول کرد و چند دقیقه بعد رسید. پسرم با تعجب گفت «مامان چرا این آقا با دمپایی اومده؟» جوابی ندادم.معمولا وقتی آش داریم پیک‌ها خیلی کلافه می‌شوند چون تحویل و رساندنش خیلی سخت است اما آن آقا حتی یک کلمه نگفت. رفت و وقتی به مقصد رسید زنگ زد و گفت «خانم من کرایه نمی‌خوام!» گفتم «آقا اینطور نمیشه من باید پرداخت کنم.» از من اصرار و از ایشان انکار تا آخر سر گفت «من برای ثوابش درخواست شما رو قبول کردم. گفتم تو این شرایط جنگی دارم از این محله می‌گذرم بزار بسته‌شون رو برسونم. وقتی دیدم برای کار خیره گفتم نمی‌خوام کرایه بگیرم. من خودم پیش‌نماز مسجدم خانم.» همان جا دلیل دمپایی پوشیدنشان را متوجه شدم و به آن ثم استقاموا ایمان آوردم. که ما ایستادیم و خدا هم کمکش را حتی در آن روز سخت برایمان فرستاد. حتی اگر به دست این روحانی جوان و موتورش.

و سوال آخر اینکه مردهای محل هم پای کار آمدند؟ و توصیه شما به زن‌ها و آدم‌هایی که فکر می‌کنند کاری از دستشان برنمی‌آید چیست؟

همه آمدند. خدا را گواه می‌گیرم که همسر یکی از خانم‌ها با ال نود صفر و کت و شلوار می‌رفت بازار میوه تره‌بار برای ما پیاز می‌آورد. ما توی آشپزخانه‌مان استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی و دکتر و مهندس داریم که بدون هیچ چشمداشتی و فقط در راه خدا و کمک به مردم رفته و با کیسه بادمجان برگشته‌اند. نه تنها مردها که همه پای کار آشپزخانه مقاومت آمده‌اند و ما خوشحالیم از اینکه توانستیم یک ظرفیت مغفول مانده از مادرها را طوری به دل میدان بیاوریم که حتی خانواده‌هایشان را هم درگیر مقاومت کنند و هر هفته تا بیست میلیون هم فروش داریم. اما ای کاش هیچ‌وقت فراموش نکنیم که هدایت ما به عهده خداوند است و خداوند وعده داده که اگر ما اراده کنیم او راه‌هایش را نشانمان خواهد داد. پس فقط باید بلند شد. که با بلند شدنِ انسان، معجزه می‌شود.

منبع: فارس

برچسب ها: زنان ، محور مقاومت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار