
باشگاه خبرنگاران جوان- مجتبی جعفری سرتیپ دوم ارتش و از آزادگان کشورمان با اشاره به سالروز ورود آزادگان به میهن در برنامه سلام خبرنگار بیان کرد: این روز بسیار بهیادماندنی را خدمت همۀ مردم ایران، بهویژه آزادگان سرافراز، تبریک عرض میکنم و در همین ابتدای صحبت میخواهم خدمت شما عرض کنم که ما روزی به بزرگی ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۷ نداریم.با تحقیق این را خدمتتان عرض میکنم که در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹، پیروزی ایران در جنگ هشتساله (دفاع مقدس هشتساله) توسط دشمن اعلان شد. در ۲۴ مرداد، یعنی دو روز قبل از آن، ما در اردوگاه اسارتی بودیم که تلویزیون عراق نامهای را از صدام حسین قرائت کرد. آن مجری نامهای را خواند که دو نکته در آن نهفته بود. این آخرین نامهای بود که رئیسجمهور وقت عراق، صدام حسین، به مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت ما، نوشت. در ابتدای آن نامه، دو جملۀ تاریخی وجود دارد که پرچم افتخار رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و مردم ایرانزمین است. در آن نامه نوشت: «برادر علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهوری ایران. دقت بفرمایید. به این ترتیب هر آنچه را که میخواستید و بر آن تکیه میکردید، تحقق مییابد.»یعنی تمام آن خواستههایی که او در طول هشت سال جنگ و در ابتدای آن داشت، مثلاً میخواست سهروزه خرمشهر را بگیرد یا یکهفتهای تهران را، پس از هشت سال جنگ، شکست این خواسته ها را بهخاطر مقاومتی که رزمندگان و مردم کردند و همچنین مقاومت و ایستادگی آزادگان در اردوگاههای اسارت، اعلام کرد.
وی ادامه داد: اصولاً قرار نبود تبادل اسرایی در این تاریخ صورت بپذیرد، ولی بهخاطر اینکه به کویت حمله کرده بود و برای آنکه از مرزهای شرقیاش مطمئن شود، این نامهها را نوشت و گفت من بیست و ششم، اسرای ایرانی را آزاد میکنم. این فرآیند یک ماه طول کشید. ۴۲ هزار و ۱۱۸ اسیر ایرانی و ۷۲ هزار و ۱۳ اسیر عراقی تبادل شدند. یعنی ما تقریباً دو برابر اسیر عراقی را تحویل دادیم در تقریباً سی مرحله یا شاید بیشتر . در مقابل خلبان قهرمان، حسین لشکری، که ۱۸ سال اسیر بود، ما معمولاً حرفی برای گفتن نداریم که بگوییم آزاده و اسیر هستیم.
سرتيپ جعفری درباره دوران اسارت بیان کرد: اگر با ذکر خاطرهای بگویم شاید برای مردم جذابتر باشد تا عمق تفاوت رسیدگی به اسرای ایرانی در عراق و اسرای عراقی در ایران را بدانند. یک تیمساری بود به نام «نظر» که عراقی و رئیس امور اسرای ایرانی در عراق بود. پس از آنکه سه ماه از اسارت ما گذشته بود، برای بازدید آمد و پرسید: «چه میخواهید؟ پیشنهاد، انتقاد یا هر چیزی دارید بگویید.» ما گفتیم که اینجا هیچ امکانی برای زندگی وجود ندارد؛ نه وضع غذا مناسب است، نه لباس و نه سایر ملزومات زندگی. او جملهای گفت که باید در تاریخ بماند: «ما آنقدر به شما امکانات و بهخصوص غذا میدهیم که فقط زنده بمانید تا قدرت فرار و ایجاد دردسر برای ما را نداشته باشید.» این در حالی بود که در ایران، چنان وسایل و شرایطی فراهم کرده بودند که خانوادههای اسرای عراقی به ایران میآمدند و با اسرای خودشان ملاقات میکردند. از آن ۴۲ هزار اسیری که گفتم، ۳۲ هزار نفر در زمان اسارت «مفقودالاثر» محسوب میشدند. یعنی عراق اسامی ما را ثبت نکرده بود تا اگر در آن درگیریها کسی کشته شود یا از دنیا برود، پاسخگوی صلیب سرخ جهانی نباشد. در مقابل، ایران چنین رفتاری داشت. این رفتارها بماند؛ من خودم در زمان جنگ در ایران شاهد بودم که مسئول اسرای عراقی، زمانی که نمایندگان صلیب سرخ جهانی برای بازدید از اسرای عراقی به شهر قوچان آمده بودند، جلوی من به افسر آشپزخانه سفارش کرد که: «اگر این افراد صلیب سرخ برای ناهار در پادگان ماندند و خواستند غذا بخورند، از غذای پادگان به آنها ندهید؛ از غذای اسرای عراقی برایشان بیاورید تا پذیرایی شوند.»
وی ادامه داد: البته ما بهخاطر توصیههای دینی و قرآنی، سنت پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع)، و همچنین اخلاق ایرانی و وجدان انسانی و قانون، این خوشرفتاری را کردیم و هیچگاه نیز پشیمان نیستیم. در دهۀ ۷۰ میلادی در عراق، بخشی از بدنهای که با صدام مبارزه میکرد را همین اسرای آزادشدۀ عراقی از اردوگاههای ایران تشکیل میدادند. برای نمونه، شما بدانید که بیست هزار نفر از این اسرا در ایران سواد خواندن و نوشتن عربی را آموختند.
سرتیپ جعفری درباره لحظه اعلام آزادی بیان کرد: در ۲۴ مرداد که گفتم آن نامه را خواندند، ما ۴۰۰ افسر ارتش ایران در اردوگاهی به نام «۱۹ تکریت» اسیر بودیم. باور نمیکنید، به مدت یک ربع، پاهای این ۴۰۰ افسر ایرانی از شدت شادی روی زمین بند نبود؛ مانند کودکانی که زیباترین هدیهها را به آنها میدهند و از خوشحالی جستوخیز میکنند. زمانی هم که آزاد میشدند، هم آزادۀ ایرانی، هم خانوادهها و هم مردمی که عشق و علاقۀ ملی و میهنی داشتند، بدون استثنا، نه اینکه فقط گریه کنند یا اشک بریزند، بلکه به تعبیر خودمانی، زارزار میگریستند. چرا؟ چون خنده، توانایی ترجمان آن احساسات درونی را نداشت؛ لذا از اشک وام گرفت.