همش رو دارم
اما از وضعیت خودم راضی ام
نیازی نیست حتی اگه دوقطبی باشیم خودمون رو از جامعه دور کنیم
با روان کاوی میتونیم یه زندگی جدید و عادی داشته باشیم
من امشب فهمیدم دو قطبی ام... گریه کردم به حال خودم ... رابطه هام بخاطر رفتارام بهم خورده حتی خونوادمو اذیت میکنم .. ولی تا میتونم دارم مطالعه میکنم که شکستش بدم... ورزش کنم .. و تنها نمونم فعلا همین به ذهنم میرسه...
همه ما روانی هستیم . نگران نباشید . فقط در این بین سعی کنید به کسی ظلم نکنید و آرامششان رو بهم نریزید . خودتان رو قبول کنید و ضرری به کسی نزنید کافیه . بیخودی هم مطالب مختلف روانی رو نخونید . چه روانی باشید یا نباشید چه دو قطبی باشید یا نباشید فقط به کسی ظلم نکنید و برای اینکه خودتون هم آسیب نبینید از روانیهای دیگه فاصله بگیرید همین . انسان حالات مختلفی داره بیخودی اظهار نظر نکنید
من به جرعت میتونم بگم نود درصد این موارد و علائم رو دارم و خیلی وقته دارم ولی الان تازه فهمیدم مشکلم چیه...علاوه بر اینا یه دوره هایی هم دارم که نمیفهمم شیدایی یا افسردگی گرررررریه میکنم وسطش قهقهه میزنم جوک میگم میخندم بقیه رو میخندونم و دوباره یهو وسط این خنده ها بلند میزنم زیر گریه
و کسانی هم که باهام هستن رو خیلی اذیت میکنم یوقتایی کنترل حرفام یا کارام دستم نیست یه وقتایی کاملا هیجانی رفتار میکنم اون کاری رو میکنم که اون لحظه هیجانم رو ارضا کنه و بدون فکر انجام میدمو تا انجامش هم ندم این دوره نمیگذره یه وقتایی انرژیم انقدر زیاده که تو خودم بند نمیشم و گاها این انرژی کنترل نشده که نمیتونم تخلیش کنم به خود زنی منجر میشه اکثرا تا تیغ
من از وقتی ک ۱۲سالم بود این مریضیو گرفتم اونم بخاطره یه اتفاق خیلی بد الان ۱۵سالمه و سه ساله ک اینجوریم من برا اون یکی شخصیتم اسم گذاشتم بعضی وقتا یه کارایی میکنه ک خودمم میترسم یه بارم خوکشی کردم اما ب خانوادم ک میگم میگن فقط یه رویاس
این نظره منه ک ب کسی نگید ب دکترم نگید سعی کنید با اون دوست شید
با کسی آشنا شدم که بسیار دوستم داشت وبسیار محبت میکرد ولی همیشه افسرده وعصبی بود.بعد از دو سال در ی لحظه تصمیم گرفت کاملا با من قطع رابطه کند.شوکه شدم خیلی درد کشیدم.باور کردنی نبود واسم.الان دیگه میپذیرم.اون بنده خدا دوقطبی هست.واسش آرزوی شفای کامل دارم.
سلام
الان که دارم این مطلبو مینویسم بعد از یه دوره افسردگیه و یه خورده احساس افسردگی می کنم و همین طور احساس شکست و خودمو در مورد خیلی از اتفاقا مقصر می دونم اما اگه همون موقع یه فکر مفید کنم یا دست به خود انتقادگری بزنم حالم خوب میشه و تصمیم جدید می گرم و انرژیم بیش تر میشه
برای اینکه افکار منفی مزاحمم نشن گاهی کارهامو سریع انجام میدم و زیاد حرف میزنم
و بعضی اوقات به دلیل اضطراب و خستگی سعی میکنم منظور خودمو با کم ترین کلمات و تندترین حالت ممکن برسونم.
یک ساعت ورزش کردن حالمو بهتر میکنه
من قبلا خیلی درس خون بودم اما الان گاهی اوقات (بیش تر بعد از تصمیماتم)از درس لذت می برم اما کم تر از اون موقع و در سایر وقت ها میرم سراغ درس سطح انرژیم میاد پایین و به مراتب تمرکزم هم کم میشه
آیا ممکنه اینا نشانه دو قطبی باشه؟
لطفا راهنمایی کنید..ممنون
اما از وضعیت خودم راضی ام
نیازی نیست حتی اگه دوقطبی باشیم خودمون رو از جامعه دور کنیم
با روان کاوی میتونیم یه زندگی جدید و عادی داشته باشیم
و کسانی هم که باهام هستن رو خیلی اذیت میکنم یوقتایی کنترل حرفام یا کارام دستم نیست یه وقتایی کاملا هیجانی رفتار میکنم اون کاری رو میکنم که اون لحظه هیجانم رو ارضا کنه و بدون فکر انجام میدمو تا انجامش هم ندم این دوره نمیگذره یه وقتایی انرژیم انقدر زیاده که تو خودم بند نمیشم و گاها این انرژی کنترل نشده که نمیتونم تخلیش کنم به خود زنی منجر میشه اکثرا تا تیغ
چندبار هم فکر خودکشی به سرم زد
بعضی وقت ها خیلی خوشحالم ولی یهو با یه حرف ساده اصبانی میشم
این نظره منه ک ب کسی نگید ب دکترم نگید سعی کنید با اون دوست شید
الان که دارم این مطلبو مینویسم بعد از یه دوره افسردگیه و یه خورده احساس افسردگی می کنم و همین طور احساس شکست و خودمو در مورد خیلی از اتفاقا مقصر می دونم اما اگه همون موقع یه فکر مفید کنم یا دست به خود انتقادگری بزنم حالم خوب میشه و تصمیم جدید می گرم و انرژیم بیش تر میشه
برای اینکه افکار منفی مزاحمم نشن گاهی کارهامو سریع انجام میدم و زیاد حرف میزنم
و بعضی اوقات به دلیل اضطراب و خستگی سعی میکنم منظور خودمو با کم ترین کلمات و تندترین حالت ممکن برسونم.
یک ساعت ورزش کردن حالمو بهتر میکنه
من قبلا خیلی درس خون بودم اما الان گاهی اوقات (بیش تر بعد از تصمیماتم)از درس لذت می برم اما کم تر از اون موقع و در سایر وقت ها میرم سراغ درس سطح انرژیم میاد پایین و به مراتب تمرکزم هم کم میشه
آیا ممکنه اینا نشانه دو قطبی باشه؟
لطفا راهنمایی کنید..ممنون