روزي جوانمردي ازميان باغهاي اطراف شهر "اردبيل" مي گذشت يه سيب رو ديد كه توي آب قل مي خورد و مي رفت


به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، روزي جوانمردي ازميان باغهاي اطراف شهر "اردبيل" مي گذشت يه سيب رو ديد كه توي آب قل مي خورد و مي رفت
جوون سيب رو نيگاه كرد ديد يكي دوجاي سالم بيشتر نداره همين كه يكي دوتا گاز به سيب زد به خودش اومد به خودش گفت احمد اين چه كاري بود كردي اين سيب مال كي بود كه تو خوردي ،خلاصه بعد از كلي دعوا كردن با خودش تصميم گرفت بره وصاحب اون سيب رو پيدا كنه .باخودش گفت اين جوي آب حتما از باغ صاحب اين سيب رد ميشه راه آب رو دنبال ميكنه ميبينه بععله يه باغ ميوه اونجا هست از قضا يكي از نگهبوناي باغاي ديگه رو اون دوروبرا ميبينه ميدوه طرفش وآدرس صاحب باغ رو ازش ميپرسه كه اونم بهش آدرس ميده: ميگه "نجف"خيابون فلان كوچه فلان.....
احمد هم يك الاغ كرايه ميكنه واز اردبيل عازم نجف ميشه وبه هر سختي خودش رو به نجف ميرسونه اونجا آدرس صاحب باغ رو ميپرسه وخونه شو پيدا ميكنه .درميزنه ميگه آقاي فلاني ،ميگه بله خودمم،ميگه شما باغ دارين فلان جا ميگه بله خلاصه نشونيا درست درمياد وبنده خدا ميگه حالا امرتون؟
احمد باكمي من ومن ميگه من يه سيب توي جوب پيدا كردم خوردم ظاهرا مال باغ شما بوده .بنده خدا ميگه خب حالا كه چي؟ احمد ميگه هيچي اومدم ازتون بخوام منو به خاطر اين كارحلالم كنين .بنده خدا تعجب ميكنه ميگه تو اين همه راهو اومدي اينو بگي ؟ ميگه آره .مردصاحب باغم ميگه نه نميشه من حلالت نميكنممم.احمد شروع ميكنه به عذرخواهي و خواهش والتماس كه بابا يه دونه سيب بهترشو برات ميارم اصن يك كيلو يك جعبه سيب برات ميارم ولي مرد صاحب باغ قبول نميكنه كه نميكنه .
خلاصه احمد بش ميگه خب بالاخره چيكار كنم من كه توراضي شي . صاحب باغ ميگه فقط يه راه داره اونم اينه كه من يه دختر دارم بايد بياي بگيريش فقط يه شرايطي داره دختر من اونم اينه كه :دختر من ،كوره ، كره ،لاله ، فلجه ، كچله ،همين ديگه.....
احمد ميگه اشكالي نداره تو راضي باش من قبول ميكنم ازدواج ميكنم
خلاصه ميرن آماده بشن برا عروسي .شب اول ميشه پدر عروس ميگه آقا داماد بفرماين عروس خانوم منتظر شمان .احمدهم با كلي استرس وارد اتاق ميشه...اما به محض اينكه چشمش به دختره ميفته سريع از اتاق بيرون مياد هي تو دهن خودش ميزنه ميگه استغفرا... استغفرا... پدر عروس مياد بهش ميگه چي شده چرا اينجوري ميكني ؟احمد ميگه اين كه يكي ديگه ست، شما كه گفتين دختر من كچله،كوره و........ اين كه موهاش بلند وزيباست چشاش،پاهاش سالمن همه.
پدر دختر پيشاني احمد روميبوسه ميگه: اگه گفتم كوره يني به نامحرم نيگانكرده ،اگه گفتم كره يني حروم نشنيده اگه گفتم فلجه يني قدم حروم برنداشته اگه گفتم كچله يني موهاشو نامحرم نديده بروپسرم برو اين عروس مال توئه من سال ها بود دنبال همچين دامادي ميگشتم كه خداروشكر تورو پيدا كردم واين شد كه احمد مقدس اردبيلي اينگونه زيبا دامادشد.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
متین مرحمتی
۱۵:۴۱ ۱۶ آبان ۱۴۰۱
سلام و عرض ادب حضور شما دارم ! واقعا از مطالب شما-در مورد مقدس اردبیلی لذت می برم آفرین بر شما باد
Iran (Islamic Republic of)
هومن
۱۸:۳۵ ۲۷ مهر ۱۴۰۱
دوستان یادتون باشه سیب دیدید برید صاحب پیدا کنید که بنده خدا خیلی وقت منتظر دخترش داره پیر میشه .......
Iran (Islamic Republic of)
سید حسن
۰۰:۴۳ ۱۷ مهر ۱۴۰۱
بله یک نفر میگه رفت جلوی قصابی و دستش را به گوشت زد و به دهانش بُرد !! قصاب گفت آقا به اندازه آن چربی که وارد دهانت شد من حرام ت دارم !! قضیه حرام این است دوستان عزیز
Iran (Islamic Republic of)
سید حسن
۰۰:۳۹ ۱۷ مهر ۱۴۰۱
وقتی خدا بخواهد اتفاق خوبی را برای بنده اش رقم بزند با هر چیزی که بخواهد رقم خواهد زد ،با هر چیز بی ارزش یا با ارزشی که شما فکر شو کنید ،و بر عکس اگر خدا بخواهد کسی را که بارها گناه کرده و توبه کرده و توبه شکسته ،را مجازات کند با هر چیزی که بخواهد مجازات میکند ،کاری میکند که راه را اشتباه بره ، و اگر توبه کسی که توبه نصوح کرده را قبول کنه حتی راه اشتباه کسی را که رفته ! را خدا می تواند کاری بکند که آن راه برای او و دیگر افراد خوب بشه ،البته توبه در کاری مثل قتل مورد قبول نیست و باید قصاص بشه مگر اینکه خدا در دل خانواده مقتول نوری بیندازد که قاتل را ببخشند یا اینکه در خواب چیزی را ببیند که قاتل را ببخشد مثل همان خوابی که پسر مقتول در نزدیکی عید قربان ۱۴۰۱ دید و قاتل را بخشید . خدا هر کاری را که بخوا هد برای بنده اش میکند از خدا هیچ وقت نا امید نشوید و دعا کنید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۳:۵۷ ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۱
این داستان در مورد پدر مقدس اردبیلی هستش و مقدس اردبیلی فرزند جوان داستان فوق و دختر مرد نجفی هستش
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۱۷ ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۱
سلام نام اون نوجوان چه بود
Iran (Islamic Republic of)
سید حسن
۱۸:۲۰ ۰۲ فروردين ۱۴۰۱
بله مقدس اردبیلی سالها از خدا طلب می کرد که خدایا هم کفو دختر مرا بفرست چون دختر او همه مسائل حرام و حلال را رعایت کرده بود،لذا دامادی گیرش آمد که برای یک چهارم یک سیب به نجف آمده بود تا او را پیدا کند و بگوید من سیبی را از جوی آب گرفتم و وقتی خوردم با خودم گفتم این سیب مال چه کسی است ؟ باید رضایتش را بگیرم والا حرام است که خورده ام!
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۳ ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
عالی بود.
خیلی داستان آموزنده و قشنگی بود
Iran (Islamic Republic of)
سید محمد باسط نقوی
۰۰:۳۸ ۰۱ دی ۱۴۰۰
خیلی عالم مومنی بوده و به اهل بیت ع وعزاداری امام حسین ع احترام میکرد خودش هم عزاداری سیدالشهدا انجام میداد.
Iran (Islamic Republic of)
ریحانه
۲۳:۰۹ ۱۴ اسفند ۱۳۹۹
عالی خیلی داستان قشنگی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۴۳ ۰۸ اسفند ۱۳۹۹
یازهرا ...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۵۳ ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
سلام
شعر ترکی این داستان رو میخوام. از استاد منعم اردبیلی هستش. هر کی داره. ممنون میشم
Iran (Islamic Republic of)
حسام
۱۶:۰۶ ۱۸ فروردين ۱۳۹۸
داستان عالی بود؛دست تان دردنکند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۶ ۲۹ آذر ۱۳۹۷
جالب درس عبرت بود عالی
Iran (Islamic Republic of)
رضا
۰۱:۰۱ ۲۷ شهريور ۱۳۹۷
منم رفتم تو یه باغ انار خوردم صاحبش با چوب افتاد دنبالم اگه وایساده بودم میکشت شاید هم دخترشو بهم میداد خدا میدونه
۱۲