سیاست مماشات با امتیازدهی به هیتلر برای حفظ صلح شکست خورد، زیرا نیات او را نادیده گرفت و با تشویق تجاوزاتش، به شروع جنگ جهانی دوم کمک کرد.

باشگاه خبرنگاران جوان ؛ حسین مهدی تبار - سیاست مماشات یکی از بحث‌برانگیزترین سیاست‌های قرن بیستم است که به تلاش‌های قدرت‌های غربی، به‌ویژه بریتانیا و فرانسه، برای جلوگیری از درگیری با آلمان نازی در دهه ۱۹۳۰ از طریق مذاکره، امتیازدهی و اجتناب از رویارویی نظامی اشاره دارد. این سیاست که در اوج خود در توافقنامه مونیخ در سال ۱۹۳۸ نمود یافت، به‌عنوان یکی از عوامل کلیدی در تشدید جاه‌طلبی‌های هیتلر و در نهایت شروع جنگ جهانی دوم شناخته می‌شود. این گزارش به بررسی چگونگی شکل‌گیری سیاست مماشات، دلایل اجرای آن، شکست‌های آن و نقش آن در شعله‌ور شدن جنگ جهانی دوم می‌پردازد.

 ریشه‌های مماشات: پیامدهای جنگ جهانی اول

ریشه‌های سیاست مماشات را می‌توان در پیامدهای جنگ جهانی اول و معاهده ورسای در سال ۱۹۱۹ جستجو کرد. این معاهده، که آلمان را به پرداخت غرامت‌های سنگین، کاهش ارتش و واگذاری سرزمین‌هایش ملزم کرد، احساس تحقیر و خشم را در میان مردم آلمان برانگیخت. وینستون چرچیل، که بعدها یکی از منتقدان سرسخت مماشات شد، در سال ۱۹۳۳ هشدار داد: «تحقیر یک ملت بزرگ می‌تواند به عواقب غیرقابل پیش‌بینی منجر شود.» با این حال، در دهه ۱۹۳۰، بریتانیا و فرانسه، خسته از جنگ جهانی اول و گرفتار بحران اقتصادی بزرگ، تمایلی به درگیری نظامی جدید نداشتند. نخست‌وزیر بریتانیا، نویل چمبرلین، در نامه‌ای به خواهرش در سال ۱۹۳۸ نوشت: «ما نمی‌توانیم بار دیگر اروپا را به کام جنگ بکشانیم؛ صلح باید حفظ شود، حتی اگر بهایی سنگین داشته باشد.» این دیدگاه، که ریشه در ترس از جنگ و امید به حفظ صلح داشت، اساس سیاست مماشات را تشکیل داد.

 اقدامات اولیه هیتلر و انفعال غرب

سیاست مماشات در واکنش به اقدامات تهاجمی آلمان نازی شکل گرفت. در سال ۱۹۳۵، هیتلر با نقض معاهده ورسای، منطقه راین‌لند را که طبق معاهده غیرنظامی شده بود، دوباره نظامی کرد. بریتانیا و فرانسه هیچ واکنشی نشان ندادند. لرد هلیفاکس، وزیر امور خارجه بریتانیا، در آن زمان گفت: «ما نمی‌توانیم به خاطر چند سرباز آلمانی در خاک خودشان جنگ راه بیندازیم.» این عدم واکنش، هیتلر را جسورتر کرد. او در سال ۱۹۳۸ اتریش را به آلمان ملحق کرد (آنشلوس) و سپس سودتن‌لند، منطقه‌ای آلمانی‌نشین در چکسلواکی، را هدف قرار داد. در این مرحله، چمبرلین و ادوارد دالادیه، نخست‌وزیر فرانسه، تصمیم گرفتند با هیتلر مذاکره کنند تا از جنگ جلوگیری کنند.

 توافق مونیخ: اوج مماشات

توافقنامه مونیخ در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ نقطه اوج سیاست مماشات بود. در این توافق، بریتانیا، فرانسه و ایتالیا به آلمان اجازه دادند سودتن‌لند را بدون رضایت چکسلواکی ضمیمه کند، به این امید که این امتیاز، جاه‌طلبی‌های هیتلر را سیراب کند. چمبرلین پس از بازگشت به لندن، در حالی که کاغذ توافق را در دست داشت، اعلام کرد: «من صلح را برای زمان ما به ارمغان آورده‌ام.» این جمله، که در آن زمان با استقبال عمومی مواجه شد، بعدها به نمادی از ساده‌لوحی سیاسی تبدیل شد. اما هیتلر، به جای راضی شدن، این امتیاز را نشانه ضعف قدرت‌های غربی دانست. او بعدها در مکالمه‌ای خصوصی با یوآخیم فون ریبنتروپ، وزیر امور خارجه‌اش، گفت: «آنها فکر می‌کنند با دادن یک تکه زمین می‌توانند من را متوقف کنند، اما این تنها آغاز است.»

 دلایل شکست سیاست مماشات

چرا سیاست مماشات شکست خورد؟ دلایل متعددی برای این شکست وجود دارد. نخست، این سیاست بر یک سوءتفاهم اساسی از نیات هیتلر استوار بود. چمبرلین و دالادیه معتقد بودند که هیتلر اهدافی محدود دارد و با برآورده کردن خواسته‌هایش می‌توان او را راضی کرد. اما هیتلر در کتاب «نبرد من» (Mein Kampf) به صراحت از هدف خود برای گسترش «فضای حیاتی» (Lebensraum) برای آلمان سخن گفته بود. او در سال ۱۹۳۷ در جلسه‌ای با فرماندهان نظامی‌اش اظهار داشت: «آلمان یا باید یک قدرت جهانی شود یا نابود گردد.» این دیدگاه، که تنها از طریق فتح و جنگ قابل تحقق بود، با سیاست مماشات سازگار نبود.

دومین دلیل شکست، عدم آمادگی نظامی بریتانیا و فرانسه بود. در دهه ۱۹۳۰، این دو کشور از نظر نظامی ضعیف بودند و بودجه‌های دفاعی‌شان کاهش یافته بود. ژنرال موریس گامولن، فرمانده ارتش فرانسه، در سال ۱۹۳۶ گزارش داد: «ارتش ما در برابر آلمان نازی توان مقاومت ندارد.» این ضعف نظامی، قدرت‌های غربی را به سمت دیپلماسی انفعالی سوق داد. اما این رویکرد، به جای بازدارندگی، هیتلر را تشویق کرد. او در سال ۱۹۳۸ به مشاورانش گفت: «غرب مانند سگ ترسویی است که پارس می‌کند اما جرئت گاز گرفتن ندارد.» سومین عامل، فقدان اتحاد بین‌المللی بود. ایالات متحده در دهه ۱۹۳۰ سیاست انزواگرایی را دنبال می‌کرد و اتحاد جماهیر شوروی، به دلیل بی‌اعتمادی متقابل با غرب، در مذاکرات مونیخ کنار گذاشته شد. این انزوا، قدرت‌های غربی را در برابر آلمان تنها گذاشت. استالین در سال ۱۹۳۹ به مشاورانش گفت: «غرب با دست خودش هیتلر را تقویت کرد و حالا باید با عواقب آن روبرو شود.»

 نقش مماشات در شروع جنگ جهانی دوم

نقش سیاست مماشات در شروع جنگ جهانی دوم غیرقابل انکار است. توافق مونیخ نه تنها چکسلواکی را تضعیف کرد، بلکه اعتماد به نفس هیتلر را افزایش داد. در مارس ۱۹۳۹، کمتر از شش ماه پس از مونیخ، آلمان کل چکسلواکی را اشغال کرد. این اقدام، نقض آشکار توافق بود و نشان داد که سیاست مماشات ناتوان از مهار هیتلر است. چمبرلین، که تا آن زمان به صلح امیدوار بود، در سخنرانی‌ای در پارلمان بریتانیا اعتراف کرد: «ما فریب خورده‌ایم.» با این حال، این آگاهی دیرهنگام بود. در سپتامبر ۱۹۳۹، هنگامی که آلمان به لهستان حمله کرد، بریتانیا و فرانسه چاره‌ای جز اعلان جنگ نداشتند. جنگ جهانی دوم آغاز شده بود.

 انتقادات و درس‌های تاریخی

منتقدان سیاست مماشات، از جمله چرچیل، معتقد بودند که این سیاست نه تنها هیتلر را جسور کرد، بلکه فرصت‌های طلایی برای متوقف کردن او را از بین برد. چرچیل در سال ۱۹۴۰ در کتاب «طوفان در حال خیزش» نوشت: «اگر در سال ۱۹۳۵ یا ۱۹۳۶ در برابر هیتلر ایستادگی کرده بودیم، شاید جهان از این فاجعه عظیم نجات می‌یافت.» او معتقد بود که مماشات، با دادن زمان به آلمان برای بازسازی ارتشش، توازن قدرت را به نفع نازی‌ها تغییر داد. آمارها این ادعا را تأیید می‌کنند: در سال ۱۹۳۵، ارتش آلمان تنها ۱۰۰,۰۰۰ سرباز داشت، اما تا سال ۱۹۳۹، این تعداد به بیش از ۱.۵ میلیون نفر رسید. علاوه بر این، سیاست مماشات پیامدهای اخلاقی و سیاسی گسترده‌ای داشت. این سیاست نه تنها چکسلواکی را قربانی کرد، بلکه به دیگر کشورهای کوچک اروپا نشان داد که نمی‌توانند به حمایت غرب اعتماد کنند. ادوارد بنش، رئیس‌جمهور چکسلواکی، در سال ۱۹۳۸ گفت: «ما به دست دوستانمان فروخته شدیم.» این احساس خیانت، روحیه مقاومت در برابر نازیسم را در بسیاری از کشورها تضعیف کرد.

با این حال، برخی از مورخان استدلال می‌کنند که مماشات در آن زمان گزینه‌ای اجتناب‌ناپذیر بود. آ.ج.پی. تیلور، مورخ بریتانیایی، در کتاب «خاستگاه جنگ جهانی دوم» نوشت: «چمبرلین گزینه‌های محدودی داشت؛ مردم بریتانیا و فرانسه جنگ نمی‌خواستند و او نمی‌توانست برخلاف خواست عمومی عمل کند.» این دیدگاه تأکید می‌کند که فشارهای داخلی و ترس از تکرار فجایع جنگ جهانی اول، سیاستمداران را به سمت مماشات سوق داد. اما حتی این مدافعان نیز اذعان دارند که این سیاست در نهایت به فاجعه منجر شد.

 درس‌های ماندگار مماشات

سیاست مماشات همچنین درس‌های مهمی برای آیندگان به جا گذاشت. این سیاست نشان داد که امتیازدهی به یک رژیم تهاجمی بدون پشتوانه نظامی یا اتحاد بین‌المللی، می‌تواند به تشدید بحران منجر شود. هنری کیسینجر، دیپلمات آمریکایی، در کتاب «دیپلماسی» نوشت: «مماشات زمانی موفق است که با قدرت و اراده برای اجرا همراه باشد، اما در مونیخ، این تنها یک تسلیم بود.» این درس در دوران جنگ سرد و پس از آن در سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ تأثیر گذاشت.

در پایان، سیاست مماشات نمونه‌ای از تلاش ناکام برای حفظ صلح از طریق تسلیم در برابر زورگویی بود. این سیاست، که ریشه در ترس، ضعف نظامی و سوءتفاهم از نیات هیتلر داشت، نه تنها نتوانست جنگ را متوقف کند، بلکه به آلمان نازی فرصت داد تا قدرت خود را افزایش دهد و جنگ جهانی دوم را آغاز کند. نقل‌قول‌ها و شواهد تاریخی نشان می‌دهند که مماشات، به جای صلح، راه را برای یکی از بزرگ‌ترین فجایع تاریخ هموار کرد. این تجربه نشان داد که صلح پایدار نیازمند ایستادگی در برابر تجاوز و تقویت اتحادهای بین‌المللی است، درس‌هایی که همچنان در سیاست جهانی امروز اهمیت دارند.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱۳
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۵ ۲۳ تير ۱۴۰۴
تاریخ در حال تکرار شدن است.
آخرین اخبار