در دل یادها و خاطراتی از عشق و فداکاری سردار شهید محمدباقر طاهرپور باقی مانده، همسرش نسرین دوستی از لحظات شیرین و تلخ زندگی مشترکشان می‌گوید.

باشگاه خبرنگاران جوان- ای‌کاش قبل از شهادت می‌فهمیدم همسر خلبانم نه فقط فرمانده یگان پهپادی که سازنده پهپاد هم بود. کاش می‌دانستم امضای آقا محمدباقر من پای پهپاد شاهد ۱۳۶ است؛ همان پهپادی که پدافند چندلایه اسرائیل را سردرگم کرده بود. در دوازده روزی که نتیجه سال‌ها زحمت همسرم و سردار حاجی‌زاده آسمان و زمین سرزمین‌های اشغالی را ناامن کرد، من ایمان آوردم به اینکه شهادت، آغاز جاودانگی است نه پایان زندگی.»

 اینجا در خانه فرمانده یگان پهپادی هوافضا هر تصویر یک قصه ناب دارد؛ اما چشم ما قلاب می‌شود در یک قاب زیبا با عکسی ماندگار که حتماً ماجرایش سرآمد همه قصه‌ها است؛ تصویر سردار شهید «محمدباقر طاهرپور» در کنار رهبر معظم انقلاب. 

چهل روز پس از شهادت فرمانده یگان پهپادی هوای فضای سپاه پاسداران؛ سردار محمدباقر طاهرپور روایت‌های زندگی مرد این خانه شنیدن دارد؛ مردی که یگان پهپادی هوا فضای سپاه با فرماندهی او کابوس اسرائیل شده بود. 

سر صحبت را با نسرین دوستی همسر شهید از روایت این عکس خاص آغاز می‌کنیم؛ «این عکس در دیدار فرماندهان سپاه با رهبری بعد از عملیات وعده صادق یک گرفته شد. بعد از اینکه سردار حاجی‌زاده و آقا محمدباقر و یگان پهپادی و موشکی در عملیات وعده صادق یک گل کاشتند و بزرگ‌ترین عملیات پهپادی دنیا را رقم زدند. البته از این دیدار‌ها کم نداشتند. اما این یکی فرق می‌کرد. انگار بهترین روز زندگی محمدباقر بود. یک عمری لبیک‌گویان بودند. یک عمری زحمت کشیده بودند تا برسند به همین روز که پهپاد‌های ساخت بچه‌های هوافضا گنبد آهنین صهیونیست‌ها را از کار بیندازد.»

* هدیه رهبری به همسر فرمانده یگان پهپادی هوافضا

«آقا محمدباقر می‌گفت لبخند رضایت رهبری و تشکر ایشان برای موفقیت عملیات وعده صادق یک جبران همه دلتنگی‌ها و دوری از شما بود. آن روز در دیدار با رهبری من هم با محمدباقر بودم. جسمم که نه، یادم در بهترین لحظات زندگی‌اش با عزیزترین آدمی که حاضر بود جانش را فدایش کند همراه او بود، آن روز رهبری از آقا محمدباقر تشکر می‌کنند و همسرم از ایشان درخواست یک انگشتر به‌عنوان یادگاری می‌کنند، اما نه برای خودشان، برای من. باذوق می‌گفت تا گفتم انگشتر را برای همسرم می‌خواهم لبخند روی صورتشان عمیق‌تر شد و گفتند چه خوب که می‌دانید پشت همه موفقیت‌های شما صبوری و همراهی همسرانتان هست. محمدباقر انگشتر هدیه رهبر انقلاب را به من داد و آن را روی چشمم و قلبم گذاشتم.»

همه پهپاد‌هایی که آقای فرمانده ساخت‌ای‌کاش انتشار اخبار نظامی با جزییاتش محدودیت نداشت.‌ای‌کاش قبل از شهادت سعادت با ما یار بود و با سردار حاجی‌زاده و فرمانده یگان پهپادی هوافضا هم صحبت می‌شدیم و قصه ساخت هر پهپاد را از ب بسم‌الله که ایده ساخت آن در ذهن نخبه‌های پهپادی می‌آید و روی کاغذ پیاده‌اش می‌کنند تا وقتی تکه‌تکه و بخش بخشش را می‌سازند و از آن رونمایی می‌کنند می‌شنیدیم و قصه هر پهپاد را یک کتاب می‌کردیم. اما همین حالا هم که پای حرف‌های همسر فرمانده یگان پهپادی هوافضا نشسته‌ایم و او ذره‌ای از قصه این پرنده‌های آهنی را برایمان روایت می‌کند غنیمتی است ستودنی؛ مثلا وقتی می‌فهمیم امضای فرمانده یگان پهپادی هوافضا پای پهپادی است که پدافند چندلایه اسرائیل را از کار انداخته بود؛ 

«پیشرفت پهپادی ایران از وقتی آقا محمدباقر به‌عنوان فرمانده یگان پهپادی هوافضا انتخاب شد، روی دور تند رفته بود. وقتی رفت فهمیدم که همسرم فقط فرمانده نبود. سازنده و طراح پهپاد هم بود. اما کاش قبل از شهادت می‌فهمیدم امضای آقا محمدباقر پای پهپاد شاهد ۱۳۶ است؛ همان پهپادی که دست برتر ایران در عملیات وعده صادق یک بود و پدافند چندلایه اسرائیل را سردرگم کرده و از کار انداخته بود، همان پهپادی که همکارانش می‌گفتند اسرائیل برای شکار آنها جنگنده‌های اف ۱۵ را هم به پرواز درآورده است. من خیلی چیز‌ها را نمی‌دانستم. مثلاً اینکه بعد از شهادتش فهمیدم محمدباقر من از طراحان پهپادی است به نام غزه که وقتی رونمایی شد تحلیل‌گران بین‌المللی هم نتوانسته بودند شگفتی‌شان را پنهان کنند. در این ۱۲ روز که نتیجه زحمات سردار زندگی من و فرماندهان دیگر 

آسمان و زمین سرزمین‌های اشغالی را ناامن کرده بود، من شهادت محمدباقر را بااقتدار و عزت و افتخار پذیرفتم.»

سردار حاجی زاده

آخرین زیارت دونفری با سردار حاجی زاده قبل از شهادت

خدا می‌داند آن روز در آخرین ساعت‌های عمر، در آن زیارت دونفره با سردار حاجی‌زاده وقتی دخیل بسته بودند به ضریح حرم حضرت معصومه (س) چه گفتند. چه نجوا کردند. از خدا چه خواستند. سردار شهید باقرپور از آخرین مأموریت که به خانه برگشت کیفش کوک بود و حالش دلش برقرارتر از همیشه. همسر شهید آن ساعت‌های آخر را در حافظه‌اش قاب گرفته و برای ما هم روایت می‌کند؛ «خیلی وقت بود دلش عجیب هوای زیارت کرده بود و مترصد فرصتی بود تا دلی سبک کند و پناه ببرد به آرامش حرم امن امام رضا یا خواهرش حضرت معصومه (س) یا کربلا که با این حجم کاری کربلا رفتن برایش دور از انتظار بود. می‌گفت با هم بریم زیارت. اما آن روز وقتی به خانه برگشت گفت جای شما خالی خانم. با حاجی رفته بودیم مأموریت و آخر کار وقت اضافه آوردیم و تصمیم گرفتیم به زیارت حرم حضرت معصومه (س) بروم. خیلی بهم چسبید. خیلی دلم سبک شد.» 

خلبان محمدباقر طاهرپور

*خلبان محمدباقر طاهرپور

غروبی که طلوع زندگی محمدباقر من بود

روایت زندگی سردار محمدباقر طاهرپور را اول از افتخار و اقتدارش آغاز می‌کنیم. بعد با اجابت دعا و آرزویش ادامه می‌دهیم. از ساعت‌های آخر، آخرین جمله ها، آخرین لبخند‌ها و این آخرین‌ها را نسرین دوستی روایت می‌کند؛ «غروب ۲۴ خرداد به خانه آمد. مثل همیشه خسته بود. اما پر از لبخند و حال خوب. پسرم را کلاس برد و برگشت. با بچه‌ها بازی کرد و گفتیم و خندیدیم و از زیارت دلچسب حضرت معصومه (س) گفت. ساعت به ۱۱ نرسیده بود که شب بخیر گفت و خوابید. من و بچه‌ها بیدار بودیم. ساعت حوالی ۱۲ و ۲۰ دقیقه تلفنش زنگ خورد و به سرعت لباس پوشید. گفت سردارحاجی زاده تماس گرفته که خودم را برسانم. حتی صبر نکرد که محافظش هم بیاید. خداحافظی کردیم و سه تایی بدرقه‌اش کردیم. 

ما عادت داشتیم هر بار که می‌رفت سه نفری آنقدر جلوی در می‌ایستادیم تا آسانسور می‌آمد. بعدهم سه تایی پشت پنجره می‌رفتیم. آن شب هم مثل همه شب‌های انتظار برایش آیه الکرسی خواندم. بچه‌ها خوابیدند. من بیدار بودم. وقت نماز بود که با صدای انفجار وحشتناک، بچه‌ها از خواب پریدند. من و بچه‌ها سریع از خانه بیرون رفتیم تا ببینیم صدا از کجا آمده. به محض اینکه بیرون رفتیم و به محل صدای انفجار که ساختمان‌های پشت سر ما بود نزدیک شدیم، صدای انفجار دوم آمد. خانه سردار حاجی زاده را زدند. تا چشم کار می‌کرد فقط دود بود و صدای فریاد بچه‌های کوچک. تصمیم گرفتیم از شهرک بیرون برویم.

پسر کوچکم انقدر ترسیده بود که پاهایش سست شده بود و نمی‌توانست راه برود. با خانواده تماس گرفتیم و به خانه اقوام رفتیم. من نمی‌دانستم آقا محمدباقر شهید شده. گوشی‌اش آنتن نداشت که طبیعی بود. حوالی صبح بود که خبر شهادت سردار سلامی را دادندو بعد هم سردار حاجی زاده. خبر شهادت سردار حاجی زاده را که شنیدم، انتظار خبر شهادت همسرم را داشتم. چون هر جا سردار بود، محمدباقر هم بود. یکی یکی اسامی را اعلام کردند. ما فقط اشک می‌ریختیم. یک بیقراری دیوانه‌وار تا بالاخره این اسم در شبکه خبر زیرنویس شد. سردار محمد باقر طاهرپور فرمانده یگان پهپادی هوافضای سپاه پاسداران در حمله صبح امروز به شهادت رسید. ما عزیز از دست دادیم، اما عزیزی که آرزویش شهادت بود. شهادت محمدباقر غروب نیست، طلوع زندگی‌اش است.

خلبان محمدباقر طاهرپور

شغل آقای داماد: سرباز امام زمان (عج)

شغل تون چیه آقا محمدباقر؟ جواب یک کلمه بود؛ سرباز امام زمان (عج). انگار همین دیروز بود. نسرین روبه روی محمدباقر نشسته بود و خیره به گل‌های قالی حرف‌های پسر با حجب و حیایی که آمده بود خواستگاری، گوش می‌داد. می‌دانست این پسر رعنا خلبان است. اما محمدباقر نگفت که خلبانم و در هوا فضای سپاه مشغول به کار. گفت سرباز امام زمانم. روز خواستگاری هر چه بود و نبود را روی دایره ریخت. اینکه شغل سختی دارد. ماموریت‌های پشت سر هم و شاید هم گاهی بی‌خبری. رک و پوست کنده گفت شاید هم عاقبت بخیر شدم و شما همسر شهید شدی. دیر و زود شاید شود. اما انشالله که سوخت و ساز نداشته باشد. این صداقت کلام به جان نسرین نشست. اینکه قرار است همسر مردی شود که فدایی نظام است. گفت تا آخر هستم.»

عاشقانه‌های آقای خلبان

زندگی سخت، اما شیرین زوج خرم آبادی شروع شد. بلافاصله بعد از ازدواج به دلیل شرایط شغلی آقا محمدباقر، مجبور شدند چند سالی در کاشان زندگی کنند. یادآوری ۱۸ سال زندگی مشترک برای همسر سردار خلبان محمدباقر طاهرپور احلی من العسل است. شبیه تسکینی برای روز‌های بیقراری؛ مثل آرامش پس از طوفان؛ طوفانی که رفتنش در دل نسرین به پا کرد. شیرینی مرور آن روز‌ها برای همسر شهید کلامش را هم شیوا و شنیدنی کرده؛ «از همان اول زندگی دائم ماموریت بود. شهر غریب، تنهایی. بچه کوچک. استرس و اضطراب که این دفعه از ماموریت به سلامت بر می‌گردد یا نه. خیلی وقتا از گوشه و کنار می‌شنیدم، بعضی‌ها مستقیم و بدون تعارف، بعضی غیرمستقیم می‌گفتند تو که بچه کوچیک داری و شهر غریب داری زندگی می‌کنی به شوهرت بگو کمتر ماموریت بره. اما من هیچ وقت اعتراض نکردم. نمی‌خواستم یک جمله من محمد باقر را دلسرد کند. دوست داشتم همیشه با انرژی‌ای که از طرف خانواده می‌گیرد به آرمان‌هایش فکر کند و اتفاقا در برهه‌ای وقتی داعش بر عراق و سوریه مسلط شده بود، ماموریت‌هایش خیلی بیشتر شد و خطرناک‌تر و دلشوره‌های من بیشتر.»

شهید سلیمانی در مورد نقش یگان پهپادی در نبرد با داعش چه گفت؟

پهپاد‌های ساخت نخبه‌های هوافضای سپاه قبل از اینکه خار چشم آمریکا و اسراییل شوند، عرصه را بر دست پرورده آمریکا در منطقه تنگ کرده بود. شهید سردار سلیمانی چندین بار در دیدار با رهبری گفته بودند که حضور نیرو‌های یگان پهپادی هوافضا در نبرد با داعش دست برتر ما در این مبارزه بود و گفته بودند بسیاری از پیروزی‌ها را مدیون گروه پهپادی می‌دانیم. این جمله‌ها را که از زبان محمدباقر می‌شنید، سنگینی همه روز‌های چشم انتظاری، تلخی همه شب‌هایی که نوزاد در آغوش و کودک به کنار در انتظار خبری از سلامتی محمدباقر می‌ماند، تبدیل می‌شد به شیرینی افتخار. 

غیبت همسر خلبانی که فرمانده یگان پهپادی هوافضای سپاه پاسداران بود گاهی به دو ماه و سه ماه می‌رسید. راه ارتباطی و شماره تلفن و حرف زدن‌های شبانه‌ای هم در کار نبود. گاهی یک هفته می‌گذشت و هیچ خبری از محمدباقر نمی‌شد و بعد هم یک تماس کوتاه چند دقیقه‌ای. گاهی که می‌آمد می‌گفت سه تا از بچه‌ها شهید شدند و وظیفه من سنگین‌تر از قبل شده. وقتی هم که از ماموریت‌های سخت برون مرزی می‌آمد استراحتی در کار نبود و برای جبران و پیشبرد کار‌های عقب مانده، دیرتر از همیشه خانه می‌آمد و چه آمدنی… هیچ نشانی از خستگی در وجناتش نمی‌دیدی. از در که وارد می‌شد شوخی و بازی با بچه‌ها را شروع می‌کرد و بعد هم کمک به من در کار‌های خانه. من می‌دانستم چه شب و روز‌های سختی را گذرانده. می‌دانستم چه مسئولیت سنگینی دارد، اما خستگی ناپذیر بود به معنای واقعی.

* شباهت خلبان عباس بابایی و محمدباقر طاهرپور

سریال شوق پرواز و شخصیت شهید بابایی را که می‌دیدند، محمدباقر جلوی چشم مادر می‌آمد. رفتار و سکناتش، طمانینه و آرامشش، شجاعت و جسارتش، وقتی اولین بار شهید بابایی را با لباس خلبانی در صفحه تلویزیون دید یاد اولین روزی افتاد که محمدباقر عکسش را در حالی که پشت هواپیمای نظامی نشسته بود، به مادر نشان داد. مادر جگرگوشه‌اش را کم می‌دید و این سریال که پخش می‌شد میخکوب تلویزیون می‌شدند. آن قسمتی که خلبان عباس بابایی شهید شد اشک‌های مادر سردار محمدباقر طاهرپور بند نمی‌آمد. شاید می‌دانست فصل آخر زندگی محمدباقرش هم با شهادت گره می‌خورد.

*تو آقازاده نمی‌شوی برادر!

«یک مدتی بیکار بودم. به برادرم گفتم شما که دستت تو کار هست داداش! میشه یک کار خوب برای من پیدا کنی. زد روی شانه‌ام و گفت خیلی راحت هم میشه ببرمت سرکار. در خیلی از ارگان ها. اما این کار را نمی‌کنم برادر! با حق الناس چه کنم؟ با خون شهدا! اگر من تو را با رابطه در یک سازمانی و ارگانی مشغول به کار کنم با برخی از مسئولانی که دست آقازاده‌هایشان را این طرف و آن طرف بند می‌کنند چه فرقی می‌کنم؟» بعد از شنیدن خاطرات همسر شهید، روبه روی مردی نشسته‌ایم که داغ برادر دیده و پر از خاطره و حرف است. از کودکی‌های محمدباقر که عشق هواپیما بود و هر وقت با مادر بیرون می‌رفت، یک هواپیما باید برایش می‌خرید می‌گوید. از نبوغ و خلاقیت برادرش تا وقتی که خلبان شد و بعد هم دست راست سردار حاجی زاده شد و فرمانده یگان پهپادی هوا فضا. 

حالا «مهدی طاهری» مانده از کدام خاطره بگوید. از کدام فصل زندگی و ما را به هشت نه سال قبل می‌برد. جلوی در خانه‌اش در کاشان؛ شبی که مهدی طاهرپور مهمان خانه برادر بود و یکی از سرباز‌ها همراه پدرش با چند سبد میوه زنگ خانه آقا محمدباقر طاهرپور را زد. میوه‌ها را آورده بود و می‌گفت خدمت شما آوردیم برای سر سلامتی. از پدر و پسر اصرار و از محمدباقر انکار. پدر و پسر که رفتند گفتم داداش چرا قبول نکردی؟ میوه باغ خودشان بود. ندزدیده بودند که. داداش گفت این درست که من فرمانده و سرپرست این سرباز‌ها هستم. اما بابتش حقوق می‌گیرم. نمی‌توانستم بدون اینکه پول میوه‌ها را بگیرند میوه‌ها را ازشان قبول کنم.

خلبان شهید محمدباقر طاهرپور

یازده ماه بی‌خبری

از خاطره کاشان که می‌گذرد، یاد تلخ‌ترین و طولانی‌ترین خاطره دوری از برادر برایش زنده می‌شود؛ خاطره سال اولی که محمدباقرطاهرپور در رشته خلبانی پذیرفته شد؛ «داداشم رفت و ما تا یازده ماه هیچ خبری از او نداشتیم. آن زمان موبایل هم نبود و یک شماره ثابت داشتیم که آن هم جوابگو نداشت. مرحوم پدرم هرشب گریه می‌کرد می‌گفت. می‌گفت حتما اتفاقی برای محمدباقر افتاده که خبری ازش نیست. خلاصه نزدیک عید بود ما خانه را فروخته بودیم و از غرب خرم آباد به شرق خرم آباد جابه جا شدیم. بابا می‌گفت از پسرم خبری نیست. ما امسال عید نداریم. داداش بعد از یازده ماه برگشته بود به خانه قبلی و فهمیده بود که ما از آنجا رفتیم. بالاخره آدرس منزل جدید را پیدا کرده بود. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمی‌کنم. انتهای کوچه مشغول بازی بودم که یک دفعه داداشم را سر کوچه دیدم. انگار خدا دنیا را گذاشته بود جلوی چشمم. دست داداش را گرفتم و با ذوق به خانه جدید بردم. پدرم و مادرم یک ساعت تمام گریه می‌کردند. عید آن سال حسابی به ما چسبید.» 

 حضور ما در منزل سردار سرافراز محمدباقر طاهرپور با جمله‌های طلایی همسرش به پایان می‌رسد؛ «روز‌های اول شهادت محمدباقر و از دست دادن سردار حاجی زاده به خانواده شهدا خیلی سخت گذشت، اما همه دلخوشی من میراث ماندگار محمدباقر بود. علمداران بر زمین افتادند، اما علم بر زمین نیفتاد. به ۲۴ ساعت هم نرسید که علمداران آسمان تل آویو را با پهپاد‌هایی که میراث ماندگار سردار حاجی زاده و آقا محمدباقر من بود رنگین کردند و همین برای من کافیست.»

منبع: فارس

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار