
باشگاه خبرنگاران جوان - دنیای امروز جای چندانی برای خوشبینی باقی نگذاشته است، اما همچنان اکثر ما در برابر بدبینی مقاومت میکنیم. احساس میکنیم اگر به بدبینی دل ببازیم، معنیاش این خواهد بود که بیتردید نابود خواهیم شد. وقتی به صلح، بحران اقلیمی و اقتصاد فکر میکنیم، خودمان را شبیه سیزیف میبینیم. و البته حق داریم. تختهسنگی را به هزار زحمت بارها و بارها به بالای تپهای کشیدهایم و باز به پایین غلطیده است و ما نفس نفس زنان، بیهوده بودن تلاشهایمان را دیده و چشیدهایم.
آلبر کامو، در تفسیر مشهور خود از این داستان، سیزیف را تمثیلی از وضع بشر میداند: زندگی بیمعناست و وقوف بر این بیمعنایی عذابآور است. اما در دل این عذاب نوعی آزادی نهفته است.
کامو میگوید وقتی سیزیف از سرنوشت خود باخبر میشود، مختار است انتخاب کند که چگونه با بیمعنایی زندگیاش کنار بیاید: با شادمانی، یا اندوه. از نظر کامو، سیزیف شادمانی را برمیگزیند: «تلاش در راه رسیدن به قله برای رضای دل کافی است. باید بدانیم که سیزیف شادمان است». مارا ون در گولت، در کتاب جدیدش، این نگرش تناقضآمیز را «بدبینی امیدوارانه» مینامد. کتاب او تلاشی است برای تطهیر وجهۀ منفی بدبینی و گرهزدن آن با نوع خاصی از امید که این روزها چندان به آن توجه نمیکنیم.
ون در گولت میگوید برخی جاها، بدبینی انگیزهبخشتر از خوشبینی است. فاجعه، و اندوه فاجعه، همیشه همراه بدبینهاست، پس احساس میکنند که چارهای جز کنش ندارند.
بدبینی ما را مجبور میکند با سوالی بنیادین و بزرگ روبهرو شویم: اگر به احتمال بسیار زیاد، آینده تیره و تار است و خبری از موفقیتهای بزرگ نیست، چطور میخواهی زندگی کنی؟ ون در گولت میگوید اینجا چیزی به میان میآید که در زندگی پرهیاهوی دستاوردمحور ما گم شده است: «ارزشها». فقط ارزشها هستند که اگر در راه رسیدن به آنها شکست بخوریم، باز هم معنادار و ارزشمندند. وقتی به بحرانهایی مثل تغییرات آبوهوایی میرسیم، فقط امیدی که از دل ارزشهایی مثل عدالت و همبستگی ساخته میشود، میتواند ما را قانع کند که به مبارزه ادامه دهیم.
واتسلاو هاول میگفت: «امید یعنی تلاش برای انجام کاری که خوب و درست است، نه کاری که ممکن است به موفقیت برسد». این امید را بدبینها بیشتر و بهتر از خوشبینها درمییابند.
کریس هیس در کتاب جدید خود، راه بیبازگشت، داستان گروهی از زندانیان را تعریف میکند که رژیم نازی آنها را در حفرهای زیرزمینی دفن کرده بود. آنها با دست خالی تونلی کندند که در نهایت باعث شد تعدادی از آنها بتوانند فرار کنند. هیس پس از مصاحبه با این بازماندگان ذهنیت آنها را اینطور توصیف میکند: آنها میدانستند که بههرحال کشته خواهند شد، پس با خودشان میگفتند بهتر است در حالی کشته شوند که مقاومتی از خود در برابر ربایندگانشان نشان میدهند. این امید بدبینانه، فرض محالی بود که باعث نجات آنها شد.
منبع: ترجمان علوم انسانی