
باشگاه خبرنگاران جوان؛ مینا عظیمی - موضوع به رسمیت شناختن بینالمللی راهحل دو دولتی، یعنی کشور فلسطین در کنار اسرائیل ، یکی از پیچیدهترین پروندهها در نظام بینالملل معاصر است. این موضوع فراتر از یک اقدام صرفا نمادین دیپلماتیک است و عمق تناقض بین اصول حقوق بینالملل و منافع قدرتهای بزرگ را آشکار میسازد.
به رسمیت شناختن دولت فلسطین یک عمل سیاسی و قانونی است که توازن مشروعیت بینالمللی را تغییر داده و رابطه بین اشغالگر و حقوق مردم فلسطین را بازتعریف میکند. از زمان اعلام استقلال فلسطین در سال ۱۹۸۸، این کشور از سوی بیش از ۱۴۰ کشور، که بیشتر آنها از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هستند، به رسمیت شناخته شده است.
با این حال، موضع غرب همچنان مردد باقی ماند تا اینکه در سالهای اخیر، به ویژه بین ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۵، تحولات چشمگیری با ورود کشورهای بزرگ اروپایی و غربی به خط به رسمیت شناختن رخ داد.
در سپتامبر ۲۰۲۵، سازمان ملل شاهد یک تحول کیفی بود، کشورهای غربی مانند انگلیس، کانادا، استرالیا، پرتغال و فرانسه، به رسمیت شناختن رسمی دولت فلسطین را اعلام کردند، در حالی که کشورهای دیگری مانند بلژیک، لوکزامبورگ، مالت و آندورا نیز قصد خود را برای پیوستن به این موج ابراز داشتند.
این تحول از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا از درون بلوک سنتی حامی رژیم تروریستی اسرائیل یعنی بلوک غرب رخ میدهد، که این رژیم تروریستی را در برابر انزوای سیاسی فزاینده قرار داده و ابزارهای دیپلماتیک و قانونی بیشتری را در اختیار فلسطینیان میگذارد.
این موج با به رسمیت شناختنهای تاریخی که اغلب از سوی کشورهای عربی، آفریقایی و آسیایی و بر اساس مواضع همبستگی یا ایدئولوژیک صادر میشد، متفاوت است. حرکت کنونی غرب به عوامل دیگری مرتبط است که بارزترین آنها عبارتند از: فشار عمومی داخلی ناشی از صحنههای جنگ و نسلکشی در غزه و تمایل به نجات مسیر راهحل دو دولتی به عنوان چارچوبی برای حل مناقشه، با تاکید بر ارتباط دادن این به رسمیت شناختن با شروط سیاسی مشخص، مانند حذف حماس از هر گونه فرمول حکومتی یا آزادی اسرا.
به رسمیت شناختنهای اخیر پیامدهای کوتاه، میانمدت و بلندمدتی دارد. در کوتاهمدت، مشروعیت فلسطینی را در مجامع بینالمللی تقویت کرده و انزوای دیپلماتیک رژیم تروریستی اسرائیل را افزایش میدهد. در میانمدت، این اقدام زمینه را برای استفاده فلسطین از مسیرهای قانونی گستردهتر مانند مراجعه به دیوان کیفری بینالمللی فراهم میکند و ممکن است بر توافقنامههای همکاری نظامی و اقتصادی تاثیر بگذارد.
در بلندمدت، اگر از این به رسمیت شناختنها برای حمایت از تشکیلات خودگردان یا تحمیل مصالحه بر گروهها استفاده شود، میتواند منجر به تغییر آرایش داخلی فلسطینیها شود. همچنین ممکن است زمینهساز یک توافق منطقهای با حمایت کشورهایی مانند عربستان و فرانسه باشد، اما این توافق به احتمال زیاد مشروط به خلع سلاح مقاومت در غزه در ازای دریافت کمکها و بازسازی خواهد بود.
مهم است که بین گفتار علنی و انگیزههای واقعی تمایز قائل شویم. عربستان این به رسمیت شناختن را به عنوان بخشی از حمایت خود از آرمان فلسطین مطرح میکند، اما در واقع از آن به عنوان اهرمی در مسیر عادیسازی با رژیم تروریستی اسرائیل و تقویت جایگاه منطقهای خود استفاده میکند.
فرانسه گفتمان مشروعیت بینالمللی را دنبال میکند، اما از این به رسمیت شناختن برای ترمیم وجهه داخلی خود پس از خشم عمومی از سیاستش در قبال غزه و تقویت نفوذش در شرق مدیترانه بهره میبرد. به طور کلی، کشورهای غربی، به رسمیت شناختن را ابزاری برای مدیریت خشم عمومی و حفاظت از منافع استراتژیک خود، به ویژه انرژی و تجارت، میبینند، در حالی که همچنان به حمایت نظامی و سیاسی از اسرائیل ادامه میدهند.
این استاندارد دوگانه، به رسمیت شناختن را در زمره ریاکاری دیپلماتیک قرار میدهد، زیرا بیشتر به ابزاری برای مدیریت بحران تبدیل میشود تا یک تعهد اصولی به مشروعیت بینالمللی. در حالی که پایتختهای غربی حمایت خود را از حقوق بشر اعلام میکنند، به دادن پوشش سیاسی و نظامی به رژیم تروریستی اسرائیل در جنگ غزه ادامه میدهند و از اعمال تحریمهای واقعی یا برداشتن گامهایی برای توقف کشتارها خودداری میکنند.
اجلاس اخیر سازمان ملل، که با حمایت فرانسه و عربستان برگزار شد، متنی حامی راهحل دو دولتی را با اکثریت قاطع تصویب کرد و پوشش سیاسی بینالمللی به این موج از به رسمیت شناختنها داد. با این حال، قطعنامههای مجمع عمومی نمادین و غیرالزامآور باقی میمانند و بدون اراده سیاسی قدرتهای بزرگ، نمیتوانند به واقعیت تبدیل شوند.
در اینجا نقش عربستان برجسته میشود که به دنبال تثبیت مجدد جایگاه منطقهای خود و گره زدن هرگونه عادیسازی احتمالی با رژیم تروریستی اسرائیل به یک مسیر سیاسی است که حداقل مشروعیت را در برابر افکار عمومی عربی و اسلامی تضمین کند. فرانسه نیز به دنبال ایفای نقش رهبری در خاورمیانه است که نفوذی را که مدتها برای تاکید بر آن تلاش کرده است، به آن بازگرداند.
با وجود تمام این موارد، سوال اصلی این است که این به رسمیت شناختنها چه تغییری در صحنه عمل ایجاد میکنند؟ حقیقت این است که به رسمیت شناختن موقعیت قانونی و دیپلماتیک فلسطین را تقویت میکند، اما جنگ را متوقف نمیکند، آوارگان را بازنمیگرداند و اسرائیل را مجبور به کنار گذاشتن سیاستهایش نمیکند.
فقدان یک سازوکار اجرایی بینالمللی مؤثر، ادامه تفرقه داخلی فلسطینیها و اتکا به محاسبات قدرتهای بزرگ، همگی عواملی هستند که تاثیر مستقیم این اقدامات را محدود میکنند.
آنچه اتفاق افتاده است، یک تحول دیپلماتیک مهم است، اما یک گام ناقص باقی میماند. این اقدام به اندازه یک تعهد صادقانه از سوی غرب، بازتابی از تلاشی برای مدیریت بحرانی چندوجهی است: جذب خشم عمومی، جلوگیری از فروپاشی مسیر عادیسازی و حفظ منافع اقتصادی و استراتژیک. به این معنا، این به رسمیت شناختن بیشتر شبیه یک گفتمان سیاسی عملگرایانه است تا اقدامی که واقعیت فلسطینیها را تغییر دهد.
در پایان، به رسمیت شناختن بینالمللی راهحل دو دولتی در شکل کنونی آن یک تحول مهم در سطح دیپلماتیک است، اما فاقد محتوای عملی واقعی است. در حالی که به فلسطینیها یک تقویت روحیه و ابزارهای قانونی جدید میدهد، همچنان اسرا شروط و محدودیتهای تحمیلی قدرتهای بزرگ باقی میماند و از همه مهمتر، با فشارهای جدی بر اسرائیل برای توقف جنگ یا پایان اشغال همراه نیست، بنابراین میتوان آن را یک گام ناقص تلقی کرد که بیشتر شبیه تلاشی برای تخفیف بحرانهای داخلی غرب و ترویج یک مسیر سیاسی شکننده است، تا تعهدی جدی به تحقق عدالت و حقوق مردم فلسطین.
منبع: الخنادق